و در این باب مرده و زنده ی آنها یکی است. چون بجای خود ثابت و مبرهن است که بعد از مردن ظاهری آنها، بدن آنها زنده است، مثل اول و آنها با همین بدن بعد از موت در آسمانها می باشند. چنانچه مجلسی رحمه الله در شرح کافی در تاریخ حضرت رسول می نگارد که:
«لادلیل عقلا و نقلا علی نفی ذلک، مع أن کثیرا من الاخبار الصحیحه و المعتبره تدل علیه».
و از شیخ مفید هم چنین نقل می کنند که:
«فاما احوالهم بعد الوفاه فانهم ینقلون من تحت التراب فیسکنون باجسادهم و ارواحهم جنه الله تعالی».
تا آنجا که می فرماید:
«و هذا مذهب فقهاء الامامیه کافه و حمله الآثار منهم، و لست اعرف فیه لمتکلمهم من قبل مقالا»(1) الخ.
پس در این بحث ما فرقی میان مرده و زنده ی آنها نیست.
و بعد از اثبات این، باز مستدلین بحکم «قولوا فینا ما شئتم» می گویند که بلکه امام (ع) ممکن است که در آن واحد در امکنه ی متعدده حاضر گردد. چنانچه اخبار بسیاری هم در این باب وارد شده و امتناع عقلی هم ندارد، وکفری هم لازم نمی آید. مثلا می گویند که اگر صد هزار نفر از بر و بحر در آن واحد بسوی امام زمان (عج) استغاثه برند، ممکن است که در همان آن، در نزد تمام آنها حاضر گردد و همه را دستگیری نماید. یا آنکه می گویند که حضرت امیر (ع) در یک شب در چهل مکان تا صبح بسر برده، پس اگر حدیث هم نداشته باشد، مطلب از امکانش درست است. بلکه اگر در صد هزار مکان هم تا صبح بوده باشد، ممکن است. با آنکه در اخبار بی شمار دارد که امیرالمؤمنین (ع) با پیغمبر (ص) یا ائمه بر سر شیعیان در وقت موت حاضر می شوند و او را بشارت می دهند. یا آنکه دارد که امیرالمؤمنین (ع) در احتضار هر مؤمن و منافقی حاضر می شود، او را بشیر و آنرا نذیر می باشد. چنانچه بحارث همدانی فرمود که روایتش معروف است. و سید اسمعیل حمیری «رضی الله عنه» آن حدیث را بنظم درآورده که «یا حار همدان من یمت یرنی» الخ که در «بحار» تمامش را وارد نموده.(2) و در کتاب مستطاب کافی هم روایتی دارد که حضرت (ع) متمسک به این شعر حمیری می شوند که «یا حار»(3) الخ.
پس از این روایت کافی معلوم می شود که هم آن روایت حارث معتبر است و هم شعر حمیری مقبول گشته. پس اگر امیرالمؤمنین (ع) در آن واحد بر سر صد هزار نفر محتضر حاضر گردد، استبعاد ندارد و ممکن است و دلیلی هم بر امتناعش اقامه نشده و همیشه هم این حضورش و این لطفش در وقوع و جریانست. ولو کره الوهابیون.
چنانچه مجلسی «ره» هم در بحار اشاره بدین مطلب دارند . در باب موت و برزخ در صفحه ی 137 چنین می نگارند که:
«اعلم أن حضور النبی صلی الله علیه و آله و الأئمه صلوات الله علیهم عند الموت مما قد ورد به الأخبار المستفیضه و قد اشتهربین الشیعه غایه الاشتهار و انکار مثل ذلک لمحض استبعاد الاوهام لیس من طریقه الاخیار، و أما نحو حضورهم و کیفیته فلایلزم الفحص عنه، بل یکفی فیه و فی امثاله الایمان به مجملا علی ما صدر عنهم علیهم السلام».(4)
و بعد در مقام رد ایرادها و رفع استبعادات و دفع تأویلات باردات برحسب برهان برمی آیند. که ماحصل کلامشان این است که به جسد مثالی حاضر می شوند، چه حی آنها و چه میت آنها (ع) تا آنکه می فرماید:
«اذا قلنا بان حضورهم فی الاجساد المثالیه یمکن أن یکون لهم اجسادا مثالیه کثیره لما جعل الله لهم من القدره الکامله التی امتازوا عن سایر البشر»(5) الخ.
ولی این نویسنده چنین می گوید که در کافی بابی در روح اعلای ائمه (ع) عنوان کرده و چندین روایت هم در آن وارد نموده که یکی از آنها این است که «صحیح»:
«عن ابی بصیر قال: سئلت أباعبدالله (ع) عن قول الله عزوجل: «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی» قال (ع): خلق اعظم من جبرائیل و میکائیل، کان مع رسول الله (ص) و هو مع الأئمه (ع)، و هو من الملکوت».(6)
و ایضا از ابی بصیر:
«قال: سمعت اباعبدالله (ع) یقول «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی» قال: خلق اعظم من جبرئیل و میکائیل. لم یکن مع احد ممن مضی غیر محمد (ص) و هو مع الأئمه (ع) یسددهم، و لیس کل ماطلب وجد».(7)
و چند روایت دیگر هم وارد و در سابق ثابت گردید که صادر اول و اول مخلوقات، اشرف ممکناتست. پس اگر این روح غیر نورالانوار و روح ولایتی بوده باشد لازم می آید که آن روح اشرف از آنها علیهم السلام باشد و این خلاف برهان قاطع است. و بعلاوه که این روایات دلالت ندارند که آن روحی که با آنهاست غیر از روح و نور ولایتی است. منتهی دلالتی که دارند این است که آن روح غیر از ابدان و روح الحیاه آنهاست.
پس بقرائن احادیث سابقه که اول خلقت، مشیت بود. و آنها هم علیهم السلام مشیت الهد بودند. و اول مخلوق حقیقی هم نور آنها بود، مراد از این احادیث هم این است که این روحی که با آنها می باشد همان نورالانوار و اول مخلوقات است که اعلی و اعظم از جبرئیل و میکائیل است. چنانچه در تفسیر «برهان» روایتی وارد نموده که ماحصل آن این است که سؤال می کند که آن روح چیست و کیست که اعظم از جبرائیل است؟ می فرماید که آن حقیقت ولایت کلیه ی خودمان می باشد.
و در پیش معروض گشت که اینگونه تعبیرات را می نمودند که شیعیان ضعیف النفس و الایمان لغزش پیدا نکنند که هم مطلب را تمام عیار فرموده باشند و هم ضعفای از شیعیان از کم ظرفی متوحش نگردند.
پس ائمه (ع) دارای همچه روحی می باشند. و اما آن روحی که متعلق به سلسله ی بشر است در وصف حقیقت آن اختلاف شده، و طایفه ی فلاسفه می گویند که آن روح بسیط است.(8) و شیخ مفید رضوان الله علیه که از متکلمین شیعه می باشند، ظاهر کلامشان در بساطت روح موافق با فلاسفه می باشد. چنانچه علامه ی مجلسی «قدس سره» در بحار نقل کلام شیخ را فرموده اند تا آنجا که شیخ «ره» می فرماید:
«و الا ظهر عندی قول من قال انها الجوهر المخاطب و هو الذی یسمیه الفلاسفه «البسیط(9).»
که شیخ اگرچه روح را جوهر می دانند، ولی ظاهر کلامشان با بساطت هم توأم می دانند. پس این قول فلاسفه ممکن و امتناع عقلی هم ندارد که بگوئیم بساطت جزئیه مخلوقه است نه آن بساطت مطلقه ی کلیه که گفته شده «حقیقه البساطه تمام الاشیاء» و بعضی چنین تعبیر نموده اند که: «بسیط الحقیقه کل الاشیاء»(10). اگرچه آنهم درست نیست، که اگر درست باشد در شأن صادر اول درست است نه در شأن حضرت خالق البساطه «جلت قدرته» که در این اوراق جای این حرفها نیست که از رشته ی خود باز می مانیم. فقط به مناسبت مقام و اثبات مدعی اشاره ای رفت.
غرض که امام (ع) دارای روح قوی قدیر بسیطی است که مراد همان صادر اول است و بساطت همچه روحی که صادر اول است در نزد عقول، مستحیل نمی باشد و چون قول به بساطت هم اثبات کمالی است از برای آنها علیهم السلام لذا ما هم بحکم «قولوا فینا ماشئتم» می گوئیم.
پس مکررا می گوئیم که معلوم شد، بعلاوه ی اخبار جواز و امکان بساطت و لطافت روحی که با امام علیه السلام است، بلکه کمال بساطت و کمال لطافت. چونکه آن روح مشیت الله و نورالانوار است. و بعد از امکان و اثبات همچه روحی می گوئیم که مسلم است که جن و ملائکه بقدرت حضرت حق «جل و علا» بصورت بشر درمی آیند. چنانکه اخبار بسیاری دارد که از طایفه ی جن بصورت انسان می شدند و خدمت ائمه (ع) می رسیدند و اخذ احکام می نمودند و ائمه (ع) ایشان را به بعض خدمات امر می فرمودند. و این قدر در این باب اخبار و آثار و حکایات دارد که قابل انکار نیست.(11)
و همچنین ملائکه (ع) که بعلاوه ی اخبار در چند موضع از قرآن مجید است که بصورت بشر درآمده اند که یکی از آن مواضع قصه ی حضرت مریم (ع) است که حضرت جبرائیل (ع) بصورت بشری گشتند تا آخر قصه.(12)
پس این قضیه را جایز می دانی و تصدیق هم می نمائی. پس آیا آن روحی که اعظم و اقدر و ابسط و الطف از جبرائیل است، نمی تواند که بشکلی درآید؟!
پس بعد از آنکه بیدار شدی و فهمیدی ان شاء الله می گویم که امام (ع) قادر است که به هر شکلی و هیکلی که بخواهد درآید. مثلا علی (ع) بقدرت خدا می تواند که بصورت سلمان درآید که خداوند «جلت قدرته» فورا بدن سلمان صفتی خلقی می نماید و فورا یک شعاعی از روح نوریه ی علی (ع) تعلق می گیرد و همان بدن علی (ع) هم برقرار بوده باشد. که درواقع دو نفر علی (ع) موجود باشند، یکی بصورت خودش و یکی بصورت سلمان. و لازم نیست که صورت اولی معدوم گردد تا صورت ثانوی موجود شود. زیرا که لازمه ی بساطت آن است که هر دو بدن قائم به او باشند و ابدا منقصتی هم به او وارد نمی آید.
و حضرت جبرئیل (ع) هم که بصورت بشر شدند، دلیلی ندارد که بدن جبرئیلی ایشان معدوم شده باشد. بلکه ممکن است که آن بدن و جسم و هیکل بحال خود بوده و هم بصورت بشری هم شده باشند. ] بیدار باش! زیرا حرفهائی که به گوشت نخورده است، باعث پینکی است[.
و اخبار دارد که ملائکه (ع) دارای جسم و هیکل و بال و پر می باشند. بعلاوه که نص قرآن است که صاحب چند بال و پرند که منکرش از اسلام خارج است. و همچه گمان کرده اند که ما متشرعه می گوئیم: پری مانند مرغ و خروس و جسمی مانند عناصر. لذا آیات و اخبار را تأویل نموده و در مقام انکار برآمده، دیگر نمی داند که «ان الله قادر لطیف» ممکن است که خداوند لطیف «جلت قدرته» اجسام لطیفه ای خلق نماید و پر و بال لطیفی به آنها کرامت فرماید که به عقل او در نیاید. بلکه اخبار نشان می دهد که خداوند، جسم و ابدانی خلق فرموده که از روح بشر لطیف تر و روح آن ابدان هم از لطافت و بساطت لایوصف و در عقول بشر نمی گنجد. که اگر مصلحت اقتضاء نمود، ذکر آن اخبار می شود. ان شاء الله.
و البته کوران مادرزاد نمی توانند که تصور الوان مختلفه را بنمایند. و بی خردان آنها از عدم ادراک و تصور الوان، منکر الوان و رنگهای زیبا می شوند. و به چهار اصطلاحی که خودشان تراشیده و اختراع نموده اند، گمان کرده اند که حقایق را می فهمند و منکر آیات و اخبار می گردند و این تأویلات هم از جمله ی انکار است. و خداوند در قرآن مذمت نموده که: «أتعبدون ماتنحتون».(13)
لاحول و لاقوه الا بالله از مطلب خود دور افتادم. گاهگاهی قلم بی اختیار پرت می شود. استغفرالله ربی و اتوب الیه.
پس بعد از آنکه عقلا و شرعا جایز و ثابت شد که ملائکه دارای جسم و بال و پر می باشند، پس باید روحی هم متعلق به آن اجسام بوده باشد. قهرا که آن روح الطف از آن اجسام باشد والله یعلم.
پس علی (ع) ممکن است که به شکل دیگری درآید. مثل جبرئیل(ع)، و بدن اولی هم بجای خود برقرار بوده باشد، بواسطه ی بسط روح و قدرت کامله. پس وقتی که جایز شد در یک صورتی درآید، جایز است که در دو صورت هم درآید به جهت روح بسیط قدیر و همچنین در پنج و پنجاه و صد و هزار هیکل درآید. و همچنین که جایز و ممکن است بصورت غیر درآید. پس ممکن است که بصورت و هیکل خود هم درآید. پس ممکن است که در آن واحد، علی (ع) در هزار هیکل مثل خودش درآید، به آن نحوه و طریقی که بیان شد.
پس به جهت آشنا شدن اذهان مثلی بزنم. مثلا مثل کارخانه ی برق که برای روشنائی خانه یک لامپ بیشتر لازم نیست. پس یک لامپ تمام عیاری نصب می نماید و از کارخانه برق را متوجه به آن لامپ می سازد. و اگر چنانچه احیانا زیادتر لازم شد، دو یا سه لامپ دیگر نصب می کند و اگر مهمانی یا فاتحه و عروسی پیش آمد صد لامپ یا هزار یا بیشتر نصب می نماید. تا مصلحت به روشنائی چه اقتضائی کند و قوه ی نوریه ی برق چه اندازه باشد. پس ممکن است بحسب اقتضاء که میلیونها لامپ به یک قوه ی برقیه در یک آن روشن گردد. کما هو المشاهد.(14)
پس ممکن است که بلاتشبیه بلاتشبیه العیاذ بالله من سوء التعبیر بگوئیم که علی (ع) یک لامپی بوده و هست از برای آن نورالانوار و آن صادر اول که آن تعلق به او (ع) دارد. و اگر چنانچه مصلحت اقتضاء کرد در کمتر از طرفه العینی صد هزار لامپ دیگر موجود گردد، و توجه قوه ی نوریه هم به آنها بشود که همه بالسویه روشنی دهند و اصل و بدلی هم نداشته باشد. والسلام. و بیش از این غور در این امور جایز نیست.
پس این مسئله بحسب عقل ممکن و بحسب اخبار هم در خارج وقوع یافته است. چنانچه در صفحات گذشته گذشت. پس اینکه امیرالمؤمنین و ائمه و پیغمبر صلوات الله علیهم با هم یا منفردا با همان ابدان در آن احد بر سر صد هزار شیعه ی محتضر حاضر شوند، ممکن و واقع است. ولو کره الوهابیون.
و اما کسانی که منکر این فضائل و این اخبار شده اند و دعوی علم و تشیع می نمایند، چند جهت دارد که اینها چنین شده اند که به بعض از آن جهات تذکرا اشاره می گردد:
اول بواسطه ی شدت انس به کلمات و کتب اعداء دین و دشمنان اهل بیت طاهرین علیهم السلام است که بخرافات آنها عظمت و بزرگی امامت در پیش چشمشان کم گشته. مثل تفاسیر عامه خصوص رازی و زمخشری و همچنین باقی کتبشان از فقه و اصولشان و کلام و عقلیاتشان و از کتب عرفان و اخلاقشان. مگر آنچه راجع به علم صرفی یا لغتی مثلا بوده باشد.
بلی بهترین کتب ایشان در نزد متشیعه(15) کتاب غزالی است که اسم آن «احیاء العلوم» است و آن ضررش از تمام کتب عامه بیشتر و تعصب و عداوت صاحبش از همه شدیدتر است. معذلک قره العین کوران گردیده است. و در کتاب «منقذش»(16) کفر خود را آشکار نموده است. بعضی می گویند که در کتاب «سرالعالمین» اظهار اسلام و تشیع نموده، و حال آنکه آن کتاب را ندیده اند، همینطور رجما بالغیب می گویند. بلی در کتاب «سرالعالمین» خواسته که رفع فضیحت از خود بنماید، در مقام مدح امیرالمؤمنین برآمده ولی تسنن او از آن هویداست.(17)
غرض؛ که در کتاب «احیاء» در مقدماتش می نویسد که لعن معاویه جایز نیست. زیرا که رأی معاویه چنین بود که با علی (ع) جنگ کند و رأی علی (ع) هم چنین بود که با معاویه جنگ نماید و هر دو رأیشان درست بود. زیرا که هر دو مجتهد بودند و المجتهد مصیب. و در باب آفات لسان می نویسد که لعن یزید جایز نیست. زیرا که قتل حسین(ع) معصیتی بوده، شاید توبه کرده باشد.(18)
پس اینکه می گویند این کتاب علمیت دارد، شاید نظرشان به همین خرافاتی باشد که بقوه ی علمیه و برهان قطعی ثابت نموده که لعن بر معاویه و یزید جایز نیست. و علی (ع) و معاویه را در عرض هم می شمارد. و بواسطه ی همین خرافات در میان شیعه و سنی مفتضح گردید. لذا کتاب «سرالعالمین» را از لابد و لاعلاجی نوشت که از این فضیحت و شین بیرون آید.
پس آن کسانی که می روند بالای منبر مسلمین در میان سیصد نفر جمعیت می گویند که مرحوم حجه الاسلام غزالی رحمه الله علیه! در کتاب «احیاء العلوم» همچه فرموده اند، دیگر چه توقعی است از این واعظ که منکر فضائل علی (ع) نشود. بلکه جا دارد که اقتداءا بغزالی منکر مناقب امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام گردد. یا منکر توسلات و زیارات بلسان علمی و مغالطه ی منطقی شود.
و این نویسنده در پای منبر بودم و شنیدم ولی اسم آنرا نمی نویسم، لابد همه می دانند.
و رازی در بعضی از کتبش می نویسد که علی (ع) فرموده که «سلونی عما دون العرش» من که بنده ای از بندگان ابوبکرم می گویم که «سلونی عما فوق العرش» با باقی خرافات و کفریاتش غیر از اوهام و شکوک در کتبش چه دارد. و اصطلاحات ریاضی و هندسه چه ربطی به علم دین دارد که همین می گویند کتب امام المشککین علمیت دارد. بلی گاه گاهی کلمات حقه بر صفحات کتبش جاری گشته که حجت بر خودش و دیگران تمام باشد. و الا غرض صحیح دینی نداشته . و اگر کتاب «اربعینی»(19) که برای پسرش نوشته ببینی، می بینی که اصلا هیچ مذهبی نداشته است.
و اما آن دیگر که در ذیل آیه ی «فاذا فرغت فانصب» چه می نویسد.(20)
و همچنین باقی آنها مثل «عضدی» و «تفتازانی» و «میر سید شریف» و «قوشچی» در کتب کلامیه چه خرافات نوشته اند. می نویسند که چون حسن و قبح عقلی نیست، ممکن است که علی (ع) با سایر انبیاء و اوصیاء با همه ی کمالات ثواب نداشته باشند، و ابوبکر و سایر کفار ممکن است که بر انبیاء و اوصیاء در بهشت مقدم باشند و هکذا و هکذا.
بلی وضع اصطلاحات فقط بجهت پامال کردن دین و مختفی ساختن نور ائمه ی طاهرین (ع) بوده «والله متم نوره»(21) و الا علم دین که محل آن ائمه ی طاهرین می باشند، به هیچ وجهی ربطی به این اصطلاحات مطلقا ندارد. فافهم ان شاء الله تعالی.(22)
دوم از چیزهائی که مانع از تصدیق به فضائل ائمه (ع) شده است، بی اطلاعی و بی تتبعی در اخبار و آثار است، یا بی تأملی و بی تعمقی در آنها.
سیم حالات بشریه ی ائمه (ع) است. مثل اکل و شرب و نکاح و خواب و تجملات و تعیشات و باقی حالات که از قصور فهم و قلت ادراک و ضعف ایمان و تنگی نظر و کم ظرفی قلب، گمان کرده که این حالات بشریت منافات با ولایت کلیه و قدرت کامله و سلطنت مطلقه دارد. مانند سابقین که می گفتند: این چه پیغمبری است که می خورد و می آشامد و در بازارها راه می رود. اگر خدا می خواست که پیغمبری بفرستد و از جنس ملائکه می فرستاد. تا آیه نازل شد که اگر ملائکه هم نازل کنیم باید به لباس بشرش درآوریم. و در این آیه نکته ای هست که اجتماع ملکوتی و بشریت با هم مانعی ندارد.
چهارم مسئله ی طینت است. که اخبار بسیار در «کافی» و در غیر کافی وارد است(23) که یک طایفه از مردم روح و قلبشان از طینت ابدان ما ائمه (ع) خلق شده. و این قدر اخبار در این باب وارد است که قابل انکار نیست. و لذا می بینی که یک دسته از شیعیان دائما دیوانه وار در فکر و ذکر و مدح گوئی و ثناءخوانی و در حزن و اندوه و تعزیه داری و مرثیه سرائی می باشند. همیشه به ذکر محمد و علی و صاحب الزمان صلوات الله علیهم مشغول و لایزال دل و جانش متوجه ایشان است.
چه کند، خلقتش چنین شده است. چطور گفت شاعر:

هرچه هست از برکت و ناحیه ی خودشان اشاره شده است که:

اگرچه این مسئله دور است، ولی دور معی است، عیبی ندارد.
پس اگر کسی خلقتش از طین آنها نیست، چنانچه می بینی که با هزاران فضل و تقوی و زهد و پارسائی از کمال و جلال و فضیلت و منقبت و معجزات و شئونات ائمه ی هدی علیهم السلام کناره جوئی می نماید. و از این قبیل سخنان بدش می آید. فقط و فقط از روی لابدی قائل است که اینها (ع) امام و معصومند، و از جمله روات پیغمبر (ص) می باشند، و مردمان مقدس خوبی بوده اند. دیگر باقی حرفها کفر و شرک است.
و گفته نشود که این مسئله ی طینت موافق با جبر است. حاشا و کلا که این قضیه جبر بوده باشد که انسان را از اختیار بیندازد. جنابعالی در انبیاء و ائمه علیهم السلام چه می فرمائی که آنها معصومند و هم واجب است که دائما معصوم بوده باشند و تا در این حصن خدائی هستند، ممکن نیست که معصیت خدا بنمایند، و الا بحفظ خدائی منافات دارد. و این محال است. پس آیا تقوی و ترک معصیت آنها از روی جبر است، یا اختیار. پس اگر جبر است، دیگر فضیلتی و ثوابی ندارند. زیرا که انسان اگر مجبورا کاری کرد، مزدی طلبکار نیست. و قابل مدح و ستایش نمی باشد. و اگر چنانچه تقوی و عبادت آنها اختیاری بوده فثبت المدعی . که مقتضای آن روحی که از گل ابدان آنها خلق شده، آن است که دائما مایل و متوجه آنها بوده باشد. چنانچه در ذیل یکی از آن احادیثش می فرماید: «فلذلک قلوبهم نحن الینا».(25) و ابدا جبری هم لازم نمی آید.
و این تشبیه به عصمت انبیاء (ع) جواب نقضی بود که مزبور گشت. ولیکن جواب حلی بسیار خوبی هم دارم که تمام اینگونه مشکلات را حل نماید. ولی چون راجع به مسئله ی جبر و تفویض و مشیت حق، نسبت به افعال عباد است و مقدماتی لازم دارد، لذا مناسب با این اوراق نیست که از رشته ی مرام خود باز می مانم. و در رساله ی مختصری مخصوصا تحریر نموده ام.(26)
و بالجمله مستدلین و مثبتین فضائل، بحکم «قولوا فینا ماشئتم» تا اینجا دو فضیلت اثبات نموده اند و بدلیل عقل و اخبار خاصه هم کمک جستند. یکی در کیفیت علم امام بود. و دوم در کیفیت قدرت و تصرف آن در اشیاء.
اما سیم؛ پس می گویند که بحکم عموم «قولوا فینا ماشئتم فلن تبلغوا» نیز می خواهیم بگوئیم که خداوند «جل کرمه» اختیار دنیا و آخرت را بدست امام (ع) داده و ملک طلق او قرار داده است که او به هرکس بخواهد عطاء فرماید. و این عقلا جایز، و امتناع هم ندارد و کفر و شرکی هم لازم نمی آید. و در اوائل این جزوات تذکرا تحریر یافت که عاقل باید در هر کلامی و نوشته ای نیکو تأمل کند و دقت فرماید و اول تا آخر کلمات و برهان را مطالعه نماید و بذائقه ی انصاف مضمضه کند، آنوقت حکم صحت و بطلانش را بفرماید. مانند مردمان شهر نجد و ریاض و مکه و حجاز نباشد که اگر بیچاره ای در ابتدای کلامش گفت علی(ع)، در اطراف و جوانب با چشم غضبناک و خنجر سمناک بسوی او می ستیزند. دیگر از آن بغض و عداوتی که دارند فرصت نمی دهند که خبر مبتداء را بیاورد، تا آنکه ببینند چه می خواهد بگوید. این که گوینده گفت: علی (ع)، آیا می خواهد مدح علی (ع) گوید؟ یا می خواهد مذمت کند؟ شاید بخواهد مذمت کند که دل تو خنک گردد. و اگر خواست مدح نماید، تأمل کن ببین آیا دلیل و برهانی دارد یا آنکه جزاف می گوید؟ پس بعد از تأمل و گوش دادن اگر دیدی بی جا و بی دلیل می گوید، آن وقت خنجرت را صیقل زن. فنعم الحکم الله یوم الانتقام. ماشاء الله اصفهان هم مثل شهر ریاض شده کسی جرأت نمی کند که به رفعت، اسم علی (ع) و اولادش را ببرد.(27)
پس ای عزیز گوشت را بدون عناد باز کن تا به هوشت آورند و دل و جانت را متوجه کلام نما تا بخروشت اندازند.
غرض؛ که مستدلین چنین می گویند که بعموم اذن و رخصتی که فرموده اند که هرچه صفت کمال است در شأن ما ائمه بگوئید که هرچه بگوئید بانتهاء عمق دریای شئونات ما نخواهید رسید. لذا ماها بعقل ناقص و فهم قاصر خود می خواهیم بگوئیم که امام علیه السلام دارای دنیا و آخرت است که خداوند «جل کرمه» بایشان عطا فرموده و ایشان را مختار فرموده که به هرکس می خواهید بدهید و ببخشید که «فامنن او امسک بغیر حساب».(28)
و این منافات با دستگاه ربوبیت و مقام الوهیت ندارد. و در نزد عقول هم مستحیل نمی باشد و کفر و شرکی هم لازم نمی آید. و بعلاوه ی این مذکورات، اخبار کثیره هم در این باب وارد است. چنانچه در کافی باسناده عن ابی بصیر که خدمت حضرت صادق (ع) عرض می کند:
«أما علی الامام زکوه؟ فقال (ع): أحلت یا أبامحمد اما علمت أن الدنیا و الآخره للامام (ع) یضعها حیث یشاء و یدفعها الی من یشاء، جایز له ذلک من الله تعالی».(29)
که این روایت در کمال صراحت است که دنیا و آخرت مال و ملک امام (ع) است و هر تصرفی که بخواهد در آن می نماید. و به هرکس که بخواهد عطا می کند.
پس اگر خداوند «فعال ما یشاء الذی لایسئل عن فعله» علوم و معارف را در یک محلی بگذارد و مال و منال و ثروت و بهره ی دنیا و آخرت را در خزینه ای بنهد، و امر فرماید که هرکس فیض دنیوی و اخروی می خواهد برود خدمت خزینه دار و کلیددار با کمال ذلت و انکسار، کشکول گدائی را مقابل روی گرفته حاجت خود را مسئلت نماید. چنانچه فرمودند: «نحن خزان علم الله» و باقی آن احادیث که گذشت و این حدیث موجود و آن احادیثی که الحال نوشته می شود. ان شاء الله.
پس چه مانعی دارد که از خزینه ی مولی از خزینه دار حاجت و فیض خود را بخواهد. و این چه تکبریست که خود را از خزائن مولی محروم سازد. به گمان اینکه گدائی پیش خزینه دار شرکست. نه شرکت نیست، بلکه عین توحید است، و تو دوبین و احولی. شیطان علیه اللعنه هم خواست توحید بخرج دهد که رجیم ابد گردید. چنانچه حضرت حق «جل و علا» امر فرمود که به آدم (ع) سجده کن. یعنی که این خلیفه ی من است سجده ی باو سجده ی به من است، تواضع باو تواضع به من است، محبت او محبت من است، تکبر بر او تکبر بر من است. این آدم مظهر صفات و آیت من است. پس او را سجده کنید و این امر به سجده آزمایش بزرگ من است. پس تمام ملائکه که خودبین نبودند، به امر حق انگشت قبول بر دیده ی حق بین گذارده، تماما به حضرت آدم سجده نمودند غیر از شیطان که غیر از خاک چیزی ندید. لذا به دیده ی احولی گفت که این آدم از خاک است و من ازآتش. و از امر حق غافل، و بر آدم تکبر نمود و اظهار ذلت ننمود، به گمان آنکه او موحد است و سجده بغیر خدا شرک است.
بعلاوه ی آنکه چشمش احول بود و حقیقت مظهریت را ندید که هر تواضعی نسبت به آدم علیه السلام بنماید به خدا نموده، به امر حق هم تکبر نمود، که دیگر نفهمید که سجده ی به آدم سجده ی به امر حق است نه آدم. نه چنین است. شیطان همه را می دانست. از روی عمد معصیت خدا نمود و تکبر بر آدم. و مثل ائمه علیهم السلام هم عینا در این مسئله ی سجده، مثل آدم (ع) است که هرکس سجده به ایشان ننمود، یعنی اظهار ذلت و کوچکی نسبت به ایشان نکرد، رجیم ابد گردید. پس تواضع اینها تواضع خداست و زیارت اینها زیارت خداست و اطاعت ایشان اطاعت خداست و گدائی از ایشان سؤال از خداست. و خداوند «جل شأنه» از برای خانه ی کرم و رحمتش و عطا و بخشش، و عفو و مغفرتش یک درب بیشتر بنا ننهاده و آنهم محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله را قرار داده که «انتم» چه و چه و چه تا آنجا که می خوانی «و الباب المبتلی به الناس من اتیکم فقد نجی و من لم یأتکم فقد هلک»(30). و در چند حدیث کافی دارد که فرمودند «نحن باب الله» چنانچه در جزوات سابق مزبور گشت.
پس درب خانه ی حضرت حق «جل لطفه» منحصر است به خانواده ی عصمت و طهارت. چنانچه آن قطعه ی «و من لم یأتکم فقد هلک» صریح است در انحصار. با آنچه در اوایل این اوراق گذشت که راه، منحصر به ایشان است. و چنانچه بعد از این هم بیاید که انبیاء سلف هم به ولایت اینها پیغمبری می نمودند. چنانچه صریح اخبار کتاب کافی است.
پس بعد از آنکه علیهم السلام باب الله، و خزان الله فی ارضه و سمائه می باشند، گدائی از ایشان شرک نمی باشد، بلکه عین توحید و محض ایمان به خدا و رسول اوست. و همچین تواضع به اینها و اطاعت و محبت اینها، که تمام اندر تمام این مقولات روی آوردن به خداست. که در زیارت جامعه می خوانی:
«من اطاعکم فقد اطاع الله و من عصاکم فقد عصی اله و من ابغضکم فقد ابغض الله و من احبکم فقد احب الله» الخ.
با باقی جملات این زیارت که از برای طالب آخرت و تشنه ی آب معرفت کافی و وافی است.
پس بعد از آنکه معلوم شد که دنیا و آخرت ملک طلق امام (ع) است، چنانچه بعض احادیث دیگرش هم بیاید ان شاء الله تعالی، و امام علیه السلام هم در آن فعال مایشاء می باشد؛ و هم معلوم شد که امام (ع) خزینه ی اموال و ثروت خداست و خودش هم درب آن خزینه، که «نحن خزان الله و باب الله و یدالله و عین الله و وجه الله» چنانچه شرح اینها در سابق تحریر گشت؛ و هم معلوم شد که امام (ع) حی و میت ندارد؛ و هم معلوم شد که در کمتر ازآنی در تمام عالم به همین بدن عنصر نمایش می تواند که حاضر شود؛ و هم معلوم شد که به تمام عالم محیط و بینا و شنوا است؛ و هم معلوم شد که امام (ع) حقیقت اسماء الحسنی است که یکی از آن اسماء کریم و دیگری رؤوف، و دیگری رحیم، و دیگر وهاب است؛ پس چگونه مؤمن عاقل از گدائی، تنبلی و از سؤال، سستی می نماید. این نیست مگر از شقاوت و بدبختی.
مسئله: آیا باید دست از دعاهائی که رسیده برداشت و از خداوند مسئلتی ننماید و حاجتی نخواهد، فقط از امام (ع) حوائج خود را بطلبد؟
نه، همچه به این اطلاق هم نمی گوئیم، بلکه همان طور که رسیده است، باید رفتار کرد. چنانچه شرحی دارد که بعد از اتمام این بحث ان شاء الله بیان می شود. و فعلا ما در مقام اثبات این می باشیم که ائمه (ع) باب الله و خزان الله و مالک دنیا و آخرت می باشند. که اگر دست حاجت بسوی ایشان بردی و هم از ایشان چیزی از دنیا و آخرت طلب نمودی کفر نیست و مشرک هم نشده ای.
و بالجمله که حیات و ممات امام (ع) یکسان است. چنانچه گذشت. پس همچنانکه در زمان حیاتشان خدمت ایشان می رسیدند و عرض حاجت می نمودند؛ یا بحسب عادت چیزی به او عطا می نمودند؛ یا آنکه به معجزه و خلاف عادت، خاک را طلا و جواهر نموده به او مرحمت می کردند و هیچوقت گدائی را مردود وسائلی را محروم نفرمودند. و در هیچ کتابی ندیده ایم و از هیچ عالمی یا واعظی نشنیده ایم که یک وقت یک نفر از ائمه (ع) به سائلی گفته باشند که ای فقیر بیچاره چرا کفر می گوئی و چرا مشرک شده ای؟ از خلاق و رزاق عالم اعراض نموده و به درب خانه ی ما آمده ای؟! برو برو که دیگر تو مسلمان نیستی و نجس و مشرک گردیدی. پس اگر عیبی داشت، سؤال مردم از ایشان را منع می نمودند. چرا چنین نگفتند و چرا منع ننمودند؟!
پس اگر در زمان حضور سؤال از ایشان کفر نبوده، در زمان غیبت هم کفر نمی باشد. زیرا که عقیده ی ماها این است که امام (ع) حاضر و ناظر و بینا و شنواست و قادر و متمول است. پس چه فرق است بین زمان حضورشان یا غیابشان. پس این تشبیه عامیانه ای بود که قلوب از این مطالب متنفر و متوحش نگردد.
و به جهت توضیح، عقیده ی یک عالمی را نقل می نمایم که خوب مطلب روشن گردد. ان شاء الله.
یکی از علمای اصفهان که معروف است در کتاب دعائی که تألیف نموده، چنین نوشته بود که یکی از شرایط دعا توسل بائمه ی هدی علیهم السلام است. و معنی توسل این است که خدا را به حق اینها (ع) قسم دهد که حاجتش برآورده شود. و البته البته داعی ملتفت باشد که از ائمه (ع) چیزی نخواهد و حاجتی نطلبد. زیرا که قاضی الحاجات خداست الخ.
از این فرمایش عالم معلوم می شود که چونکه خدا قاضی الحاجات است، این دلیل و برهانی است که از ائمه حاجت طلبیدن غلط است. بلی خدا قاضی الحاجاتست، ولی دلیل بر مدعایش نمی شود. زیرا که سؤالی می نمایم تا اینکه مطلب معلوم گردد. عرض می نمایم که حضرت آقای صاحب کتاب دعاء، اگر یکی از اهل علم و تقوی و فقیر و معیل که خود حضرتعالی هم یقین داشته باشید به صدق گفتارش بیاید خدمت شما و عرض کند که حضرت آقا امروز حاجت بزرگی از شما توقع دارم که حضرت امیر (ع) در نهج البلاغه می فرماید:
«الشکایه الی المؤمن الشکایه الی الله».(31)
لذا امروز باید جنابعالی حاجت مرا برآورید. لابد حضرت آقا می فرمایند که حاجت خود را بگو، اگر بتوانم انجام می دهم.
ـ عرض می کنم که مبلغ پنجاه تومان به کاسب محله بدهکار می باشم که نزدیک است مرا رسوا کند.
آقا می فرمایند: این که مطلبی نیست. الآن می فرستم که قرضت را اداء کنند. دیگر چه مطبی داری.
ـ عرض می کنم که دختری دارم در خانه بدبت شده و از فقیری و بینوائی کسی او را تزویج نمی کند.
ـ این هم مطلبی نیست. این دویست تومان را بگیرید و بقدر قناعت جهیزیه ای فراهم نما. دیگر چه حاجت داری؟
ـ عرض می کنم که پسری دارم بسیار مؤمن و مقدس و در تحصیلاتش هم عیبی ندارد، خواهش دارم که در مدرسه، حجره ای به او بدهید و هم یک شهریه ای که مشغول تحصیل و دعاگوئی بوده باشد.
ـ بسیار بسیار خوب، حجره ای به او می دهم با ماهی سی تومان.
پس این نویسنده می گوید که جزاکم الله خیرا واقعا احسان بزرگی فرمودید.
و در قضاء حوائج این مؤمن اقدام کاملی نمودید که سه حاجت بزرگش را قربه الی الله برآوردید.
پس بر حضرت آقا مخفی نیست که لفظ «الحاجات» جمع است و اقل مرتبه ی دلالتش بر سه عدد است، یعنی سه حاجت و لفظ قاضی هم به معنای برآورنده. پس ترکیبش می شود قاضی الحاجات. یعنی برآورنده ی سه حاجت یا بالاتر. پس حضرتعالی نسبت به این مؤمن حقیقتا قاضی الحاجات گردیدید. و حال که جنابعالی قاضی الحاجات شدید، دیگر آن مؤمن نباید برود خدمت آقای دیگری؟!
این چه فرمایشی است که جنابعالی می فرمائید. مگر مانعه الجمع است که چونکه شما قاضی الحاجات هستید، دیگر قاضی الحاجات دیگران غلط است.
پس جنابعالی قاضی الحاجات بوده باشید صحیح و بی عیب است، ولی ائمه ی هدی (ع) غلط است. «تلک اذا قسمه ضیزی».(32)
این چه شأنی است که برای خداوند درست می کنید. و این چه دلیلی است که چون خدا «جل و علا» قاضی الحاجات است، پس ائمه (ع) قاضی الحاجات نیستند. و مردم را منع نمودید که مبادا از ائمه (ع) حاجت بطلبند. چطور شد که شما قاضی الحاجات می باشید و امام (ع) نمی باشد. این کلام و این برهان این عالم را به بخط نور بر رخ حور باید نوشت! فافهم واعرف منزله هذا العالم.
حال که سخن بدین جا رسید، یک سؤال دیگری هم می نمائیم که مطلب به خوبی واضح گردد. عرض می کنم که حضرت آقا آیا خداوند «جل کرمه» شما را متمول و صاحب ده و مزرعه نگردانیده؟ آیا سلطنت و اختیار این مال را بدست شما قرار نداده، آیا نگفته است که به هرکس می خواهی ببخش و به هرکس که صلاح دانی و به هر مقدار که می دانی عطا نما، و همسایگان و فقرا را فراموش نکن وسائل را محرم نفرما، و خودت و اهل و اولادت در مباحات هرطور که می خواهید لذت ببرید، و اگر چنانچه خواستی که ذخیره نمائی و به هیچکس هم عطائی ننمائی، مختار می باشی.
الحاصل که خداوند که حضرتعالی را در این مال و ثروت مختار نموده، پس عرض می کنم که چه مانعی دارد که خدا شما را صاحب هزار مزرعه و ده و قریه گرداند، با همان اختیار مزبور چنانچه نسبت به بعضی چنین کرده، و همچنین چه مانعی دارد که شما صاحب یک مملکت مثلا مثل ایران بوده باشید با همان اختیار مذکور. پس چه فرق است میان آنکه جنابعالی مالک مملکتی باشید یا تمام دنیا. چنانچه این مراتب به مرحله ی وقوع هم رسیده است. همچنانکه حضرت سلیمان (ع) پادشاه و مالک تمام دنیا بود که تمام جن و انس و سایر مخلوقات مسخر او بودند که «هذا عطاؤنا فامنن او امسک بغیر حساب».
پس عرض می کنم که حضرت آقا چطور شد که جنابعالی یا سایر افراد بشر صاحب ده و دهکده و شهر و مملکت بوده باشید و با آن کیفیت اختیاری که مزبور شد، جایز و صحیح است، ولی حجه الله و خلیفه الله و افضل و اشرف و احب خلق الله اگر دارای چنین مملکت و سلطنت و عطا و منبعی بوده باشد، کفر و شرک است. و اگر چنانچه کسی هم خدمت او عرض حاجت نماید، شرک اندر شرک است. «تلک اذا قسمه ضیزی» و نعم الحکم الله وقت الانتقام. با آنکه ثابت گردید که امام (ع) محیط به تمام ملک و ملکوت است، خزینه ی ثروت حق است که هم به ظاهر می تواند که عطائی فرماید و هم بباطن که به اراده و مشیت بوده باشد. چنانچه در زمان حیات و ممات و هم زمان حضور و غیبت، این منصب و سلطنت در جریان بوده و می باشد و عن قریب بر تمام عالمیان معلوم خواهد شد. ان شاء الله تعالی.
و اما حدیث دوم که دلالت دارد تمام روی زمین مال و ملک امام (ع) است:
کافی که بحذف اسناد می نویسم:
«قال (ع): الدنیا و ما فیها لله تبارک و تعالی و لرسوله و لنا، فمن غلب علی شیء منها فلیتق الله و لیود حق الله تبارک و تعالی، ولیبر اخوانه، فان لم یفعل ذلک فالله و رسوله و نحن برآء منه».(33)
پس ظاهر ترجمه اش اینست که دنیا و آنچه در دنیاست مال خدا و رسول و ائمه (ع) می باشد. پس کسی که ظفر یابد بر چیزی از این دنیا، یعنی آن کسانی که بواسطه ی تجارت یا زراعت یا سایر اسباب، یا بی زحمت و بی تسبب سبب، صاحب مال و متاع دنیا می شوند، باید حق خدا را اداء کنند. و بعلاوه به برادران دینی هم احسان نمایند که اگر چنین نکنند، پس خدا و رسول و ما ائمه (ع) از او بیزار می باشیم.
اگرچه علمای اعلام این احسان باخوان را واجب ندانسته، بلکه از مستحبات و محسنات اخلاق شمرده اند. ولی این روایت دلالت بر وجوب آن دارد. بواسطه ی تهدیدی که در آخر روایت دارد. و احتمال نکته ای هم می رود که این نیکوئی باخوان خیلی اهمیت داشته که امام (ع) او را قرین حق الله قرار داده است. و آن نکته این است که چون در همین احادیث چنین دارد که آنچه مال ما ائمه (ع) می باشد، مال شیعیان ماست. چنانچه بیاید و آن حدیث را بنگارم. ان شاء الله.
پس نظر به آنکه شیعیان و موالیان ایشان، در اموال ایشان شریک می باشند. لذا هرکدام از آنها حقی در آن اموال دارند. پس بر هر صاحب مالی لازم است که حق شریک را اداء کند که در باطن، حقیقتا شریک است. لیکن به جهت سیاست و نظم و نسق میان شیعیان همچه قرار داده اند که هرکس به وسیله ای یا رنجی یا حرفه و صنعتی یا حق السبقی چیزی از متاع دنیوی بدست آورد، دیگری متعرض او نشود که حق خودش می باشد. ولی در باطن امر و حقیقت چون آن دیگری هم شریک بوده، حقی دارد. پس اگر بخواهد که این مال و ثروت حقیقتا هم بر او حلال و گوارا بوده باشد، باید شرکاء را راضی نماید و ایشان را از این مال بهره مند فرماید که صاحب و مالک حقیقی هم از او راضی شود و الا مالک حقیقی از او بیزار است. چنانچه آخر حدیث بود.
مثلا امام (ع) می گوید که ما این حد و حدودی که در اموال دنیا قرار داده ایم که هرکس به تجارت یا زراعت یا صناعت مثلا صاحب مالی گردید، یا به احیای زمین های بیابان، یا به اجرای چشمه و قنوات، یا بوراثت از یکدیگر یا غیر ذلک متمول و صاحب ثروت گردید، تمام اینها به جهت نظم دنیا و سیاست در بین شماها و دفع نزاع و اختلاف بوده که مبادا هرج و مرج شود. و امر دنیا و آخرت اختلال به هم رساند. ولیکن بعد ازآنکه تمام شماها از موالیان و شیعیان ما می باشید و همه ی اموال هم از ما می باشد. پس ما ائمه ی «ع» هرگز مایل نیستیم و رضایت هم نداریم که یکی از شیعیان در ناز و نعمت و دیگری از شما از بی چیزی در رنج و محنت، و یکی از شما غرق مال و ثروت و دیگری در هزار گوشه پریشانی و نکبت، و بعضی از شماها در عمارات عالیه با هزاران نقش زیبا و فضای روح افزا و فرشهای دیبا، و بعضی در خانه های تنگ و تاریک مانند گور و لحد کافر با چندین اولاد خرد و کوچک بر روی حصیر یا خاک بسر برند. و طایفه ای از شما سوار بر فیل یا هواپیما که آسمانها را تصرف نموده، و طایفه ای از ضعف و پیری قدرت بر حرکت و راه رفتن هم ندارند. الاغ که هیچ، از فقیری قدرت بر خریدن عصائی هم ندارد. و بعضی در اطعمه ی لذیذه و خوراک چرب و نرم و شربت نارنج و سکنجبین و لیمو و نارنگی و سایر تفننات و تنقلات از حلویات و چلسمات(34)، و بعضی در خوراک فقیرانه از نان خشکیده و پنیر گندیده یا چغندر نیم پخته آنهم با هزاران خون جگر اگر فراهم شود. و هکذا و هکذا و هکذا.
پس امام (ع) می فرماید که اگر اموال، اموال ما می باشد و شما هم شیعیان ما می باشید باید چنین ها نباشد. بلکه باید چنان باشد که این اموال به چنگ هرکس افتاد باید حق شرکاء را بدهد. و الا ما از او بیزاریم. یعنی شیعه ی آنها نیست که اگر شیعه و محب بود، باید نسبت به سایر دوستان آنها چنین کند اگرچه امام «ع» هم سفارش نکرده باشد، چه رسد که سفارش اکید هم کرده باشد.(35)
پس این نکته ای بود که از برای نکته دانان نوشتم نه از برای نقطه خوانان. و این قدر احادیث در حقوق اخوان رسیده که لاتعد و لاتحصی است. گفت من از طباخی آش خوردن را خوب بلدم. فقط و فقط اگر خیلی خوب آدمی بوده باشم، در حقوق اخوان و صله ی ارحام سلام علیکم صبحکم الله بالخیر و السلام. و مخفی نماند که اخوان دینی محب و ولی آل طه و یس که به عقیده ی نویسنده ایمان و اسلام و شیعه ولایت و محبت آنها علیهم السلام است و اعمال و از *** ولایت است. و الا از خارجی هزار به یک جو نمی خرند.
و اما حدیث سوم: روایت مسمع است که در باب خمس معروف است. و در کافی روایت می کند تا آنجا که حضرت صادق (ع) می فرماید:
«یا اباسایر ان الأرض کلها لنا فما اخرج الله منها من شیء فهولنا»(36) الخ.
حدیث چهارم نیز در کافی است که:
قال کتبت الی العسکری (ع): روی لنا ان لیس لرسول الله(ص) من الدنیا الا الخمس فجاء الجواب: أن الدنیا و ما علیها لرسول الله (ص)».(37)
حدیث پنجم:
کافی: عن أبی عبدالله (ع) قال: ان جبرئیل کری برجله خمسه انهار و لسان الماء یتبعه: الفرات و دجله و نیل مصر و مهران و نهر بلخ فما سقت أو سقی منها فللامام (ع) و البحر المطیف بالدنیا ]للامام[.(38)
و نیز روایت دیگری که قریب به همین مضمونست. الا آنکه می فرماید: هشت نهر را حضرت جبرئیل جاری ساخت. تا آنجا که می فرماید:
«فما سقت او استقت فهو لنا و ما کان لنا فهو لشیعتنا» الخ.(39)
کافی: عن أبی جعفر (ع) قال: وجدنا فی کتاب علی (ع): «ان الأرض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتقین» انا و اهل بیتی الذین اورثنا الله الأرض و نحن المتقون و الأرض کلها لنا فمن احیا ارضا من المسلمین(40) الخ.
و نیز در کافی عقیده ی ابن عمیر را نقل می فرماید که بمنزله ی حدیث می شمارد. و جلالت او هم در میا ن فقهاء و روات معروفست که:
قال ابن ابی عمیر: «الدنیا کلها للامام (ع) علی جهه الملک»(41) الخ.
پس این احادیث تمام دلالت بر ملکیت دارد. چنانچه عقیده ی خود کلینی «ره» چنین بوده است. و همچنین عقیده ی مجلسی «ره» هم موافق با این اخبار است. چنانچه در رساله ی عملیه در باب مسئله ی خمس و انفال چنین می نگارند، تا آنجا که می نگارند که ثقه الاسلام و المسلمین محمد بن یعقوب کلینی «رضی الله» در کتاب کافی فرموده اند به عنوان جزم و قطع که کل روی زمین همه و آنچه از زمین است، ملک خداوند رب العالمین است. و خداوند عالمیان حضرت آدم «ع» را خلیفه ی روی زمین ساخت. زمین و آنچه در زمین است به حضرت آدم (ع) واگذاشت. و بعد از حضرت آدم (ع) به پیغمبری که خلیفه ی آن حضرت بود رسید. و همچنین از خلفاء و پیغمبران دست بدست بحضرت سیدالمرسلین (ص) رسید. و از حضرت سیدالمرسلین بائمه معصومین علیهم السلام واحدا بعد واحد رسید. پس امروز زمین و آنچه در زمین است از معادن و جواهر و آبها و آنچه از زمین می روید همه ملک طلق خلیفه ی خدا صاحب الأمر علیه السلام است. و کسی را با آن حضرت شرکتی نیست. تا آخر قول کلینی را که نقل می کنند می فرمایند که کلینی «ره» بر این مضمون احادیث صحیحه ی معتبره بسیاری را نقل می فرمودند. و آنچه کلینی فرموده اند همه در نزد فقیر معلوم و حق و ثابت است.
و این نویسنده می گوید که آن احادیث صحیحه که فرمودند، همان است که بعضی آنها را در این اوراق وارد نمودم.
و بالجمله کلام مجلسی «ره» در این مطلب مفصل است تا آنجا که می فرمایند: اما در زمان غیبت ائمه ی معصومین که صاحبان اموال و املاک روی زمین اند، بلکه سماوات و عرش و کرسی. شیعیان خود را رخصت داده اند در جمیع اموال خود انواع تصرفات را و بر ایشان حلال گردانیده انواع تمتعات را تا ظهور حضرت صاحب الأمر صلوات الله علیه. و الله یعلم. انتهی.
پس این اخبار مزبوره دلالت واضحه داشت که دنیا و مافیها ملک طلق امام (ع) است. و در بعض از آنها داشت که دنیا و آخرت مال امام (ع) است که به هرکس می خواهد می دهد. و هرکه را بخواهد منع می نماید. بعلاوه ی عموم آن اخبار که «قولوافینا ماشئتم» باشد. که هرچه فضیلت است در شأن ما ائمه بگوئید. و بعلاوه ی آن براهینی که سابقا تحریر گشت.
و اما برهان کلینی «ره» نظر به بعض اخبار در اثبات این مطلب، برهانی است صحیح و ساده که قلوب ضعیفه بتواند که تحمل و قبول کند.والا اصل برهان به جهت این مطلب همان است که در اوائل جزوات مزبور گشت. والعجب کل العجب از کسانی که در اخبار و آثار تتبعی ندارند و در اطراف کلمات و براهین تأمل و اعطاء نظری نمی فرمایند. و با علمای اعلام و بزرگان این کارزار هم مفاوضه ای در این مطالب نداشته اند. و از خواب گران چشمی باز و از رختخواب ناز سری بیرون نیاورده اند. همینطور بی تأمل و تفکر رجما بالغیب می گویند هیچ خبری نیست. و نعم الحکم الله وقت الانتقام. والسلام.
پس این اخبار که در این مضمار مرقوم گشت، در این بود که دنیا و آنچه در او هست از امام (ع) است. مگر یک روایت که صراحت داشت در اینکه دنیا و آخرت از امام می باشد. و چون یک روایت در این باب کتاب کافی بیش نبود، لذا از موضع دیگر از کافی دو روایت دیگر نگاشته می شود که آن روایت را کمک نماید. چنانچه فیض «علی الرحمه» هم در تفسیر «صافی»(42) در ذیل آیه ی «ثم ان علینا حسابهم» این دو روایت را وارد نموده اند که می نویسند:
فی الکافی عن الباقر (ع): «اذا کان یوم القیمه تا آنجا که می فرماید: ثم یدعی بنا فیدفع الینا حساب الناس فنحن والله ندخل اهل الجنه الجنه و اهل النار النار»(43) الخ.
و عن الکاظم (ع): «الینا ایاب هذا الخلق و علینا حسابهم»(44) الخ.
که این دو روایت مفصل است و کلینی «ره» در کتاب روضه ی کافی وارد کرده اند.
و در زیارت جامعه ست: «و ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم».
و ایضا در «صافی» می نگارند:
و فی الأمالی عن الصادق (ع) قال: «اذا کان یوم القیمه و کلنا الله بحساب شیعتنا»(45) الخ.
و همین اندازه از روایات که از کتاب کافی نقل گردید برای اثبات مدعا کافی و شافی است. با آنکه تمام اینها مؤیداتی است از برای آن براهین و کلیاتی که سابقا در اوایل این جزوات تحریر گشت.

پی نوشت ها:

1- دلیلی عقلا و نقلا بر نفی این مطلب وجود ندارد، مضافا بر آنکه اخبار صحیح و معتبر فراوانی بر آن دلالت دارد... و اما احوال آنها (ع) بعد از مرگ: پس همانا آنان از زیر خاک منتقل می شوند و با جسم و روح خود در بهشت خداوند متعال سکونت می کنند... و این مذهب همه ی فقهای امامیه و حاملین آثار و اخبار از آنهاست و در این مطلب سخنی از متکلمین سابق نشنیده ام. «مرآه العقول 5/273».
2- ای حارث همدانی هر مؤمن و منافقی که بمیرد مرا رو در رو خواهد دید. و تمام اشعار چنین است:
قول علی لحارث عجب
کم ثم اعجوبه له حملا
یا حار همدان من یمت یرنی
من مؤمن أو مناق قبلا
یعرفنی طرفه و أعرفه
بنعته و اسمه و ما فعلا
و أنت عند الصراط تعرفنی
فلاتخف عثره ولازللا
أسقیک من بارد علی ظمأ
تخاله فی الحلاوه العسلا
أقول للنارحین تعرض للعر
ض دعیه لاتقبلی الرجلا
دعیه لاتقربیه ان له
حبلا بحبل الوصی متصلا
«بحارالانوار 39/239 حدیث 28، و همچنین بحار6/ 178حدیث 7، ابن ابی الحدید معتزلی در شرح خطبه بیستم نهج البلاغه قریب به این مضمون می گوید: این مطلب بعید نیست زیرا آیه ی شریفه «و ان من اهل الکتاب الا لیؤمنن به قبل موته و یوم القیمه یکون علیهم شهیدا» «نساء (4) /159» نیز دلالت دارد که هریک از اهل کتاب در حال احتضار حضرت مسیح(ع) را مشاهده نموده و او را تصدیق می کنند ولو آنکه در زمان تکلیف خود آنحضرت را تصدیق نکرده باشند. «شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 1/99».
3- حدیث را در کافی نیافتم لیکن در بحار 6/180 حدیث 8 از ابن سنان از تفسیر علی بن ابراهیم از امام صادق (ع) نقل نموده است.
4- بدان بدرستیکه مسئله ی حضور پیامبر (ص) و ائمه (ع) در هنگام مرگ از مسائلی است که اخبار مستفیضه ای بر آن وارد شده است و در نزد شیعه بسیار مشهور است. و انکار این مطلب تنها به این جهت که به ذهن بعید می رسد، روش نیکان نیست. و اما بحث و کنکاش از نحوه و چگونگی حضور آنان (ع) لازم نیست. بلکه در این مطلب و نظائر آن ایمان اجمالی به همان مطالبی که از آنان (ع) رسیده، کافی است. «بحارالأنوار 6/200».
5- اگر بگوئیم حضور آنها (ع) در جسدهای مثالی است، در اینصورت ممکن است آنان دارای اجساد مثالی فراوانی باشند. زیرا خداوند به آنان قدرت کاملی داده است که از سایر مردمان ممتازند. «همان مأخذ صفحه ی 202».
ناگفته نماند که این فرمایش مجلسی «ره» مختار ایشان نمی باشد. بلکه مشارالیه در این باب مختاری ندارند.
6- ابوبصیر گوید: از امام صادق (ع) راجع به قول خدای عزوجل «از تو درباره ی روح می پرسند بگو روح از امر پروردگار من است» ـ أسراء آیه ی 87 ـ پرسیدم. حضرت فرمودند: آن مخلوقی است بزرگتر از جبرئیل و میکائیل که همراه رسول خدا (ص) و ائمه (ع) است. و ان از عالم ملکوت است. «کافی 1/273 حدیث 3».
7- ابوبصیر گوید: شنیدم امام صادق (ع) درباره ی آیه ی «یسألونک عن الروح قل الروح من امر ربی» می فرمود: مخلوقی است بزرگتر از جبرئیل و میکائیل که همراه هیچیک از پیغمبران گذشته جز محمد (ص) نبوده است. و آن همراه ائمه می باشد و ایشان را رهبری می کند. و چنان نیست که هرچه طلب شود بدست آید. (یعنی همراهی این روح با پیغمبران و امامان فضلی است از جانب خداوند که به هرکس بخواهد عطا می کند و با طلب و کوشش بدست نمی آید) «همان مأخذ حدیث 4».
8- حکمای حکمت متعالیه براهین زیادی بر تجرد و بساطت نفس ناطقه اقامه نموده و برای نفس سه گونه تجرد قائلند: 1- تجرد برزخی نفس 2- تجرد تام عقلی 3- مقام فوق مقام تجرد عقلانی. و ضمنا باید دانست که اصطلاح «بسیط» در بین قدماء به همان معنای «مجرد» است که در السنه ی حکمای متأخر رایج است.
9- بحارالأنوار 58/82.
10- اشاره به قاعده ای است که حکمای حکمت متعالیه در اثبات بساطت حق تعالی بیان نموده اند. و معنای این کلام آن است که کمالات اشیاء بنحو اتم و اکمل و اشرف در واجب تعالی موجود است. و حق متعال تمام هر شیء است. زیرا «هو الأول و الآخر والظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم». و مخفی نماند که «بسیط» در السنه ی حکماء دارای اطلاقاتی است. مثلا معلول اول را عقل بسیط، و مفارقات نوریه را عقول بسیطه، و عناصر اولیه را بسیط، و سطح را بسیط، و نز هر عضو مفرد را در مقابل مرکب آن عضو، بسیط گویند. و مراد از بسیط در این قاعده، مقابل مرکب و یا سایر اطلاقات آن نیست. بلکه بسیط در حق تعالی عبارت اخری از «الصمد» است. لذا اشکال خالق البساطه و امثال آن با توجه به اطلاقات بسیط، مرتفع می شود.
11- بحارالأنوار 27/13.
12- «فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا» ـ مریم (19) /17.
13- آیا آنچه را خود ساخته اید می پرستید «صافات (37) /95».
14- آنچه می گویم من بقدر فهم تست
مردم اندر حسرت فهم درست
می ترسم قشریات هم درک نشود چه رسد به حقایق. «مؤلف».
15- المرء علی دین خلیله. ناریان مر ناریان را طالبند. چنانچه در جزوات لاحقه بیاید. «مؤلف».
16- مراد کتاب «المنقذ من الضلال» است که شامل رد بر عقیده ی شیعیان مبنی بر عصمت ائمه علیهم السلام است.
17- گرچه برخی از علماء رضوان الله علیهم ـ کتاب «سرالعالیمن و کشف مافی الدارین» را به غزالی نسبت داده و معتقد شده اند که وی در آن کتاب مستبصر و شیعه شده است، لیکن همچنانکه مؤلف سعید می فرمایند نمی توان تشیع وی را با استناد به این کتاب ثابت نمود. زیرا اولا انتساب کتاب به غزالی مسلم نیست. گرچه مطابق قرائنی به احتمال قوی اصل کتاب از اوست. اگر تغییراتی به وسیله ی دیگران در آن داده نشده باشد. ثانیا گرچه وی در مقاله ی چهارم کتاب که در بیان ترتیب خلافت است ظاهرا مطابق عقیده ی شیعه مشی کرده است لیکن در ابواب دیگر مانند مقالات 16، 17 و 18 که مربوط به مباحث احکام است فتاوای شافعیه را نقل نموده که بر اهل فن پوشیده نیست. و شاید سبب تشکیک در انتساب این کتاب به غزالی همین اختلاف مقالات موجود در آن بوده باشد. ازهمه مهمتر آنکه معلوم نیست کتاب مذکور آخرین کتابی است که وی نوشته است. بلکه برخی معتقدند آخرین کتاب وی «منهاج العابدین» است. در خاتمه باید گفت این کتاب در سال 1385 ه ق توسط آقای کتبی در نجف اشرف در قطع رقعی چاپ شده است.
18- احیاء العلوم 3/125. ولی علیرغم فتوای غزالی، بسیاری از علمای اهل سنت بر جواز لعن یزید فتوا داده اند که به جهت اختصار از ذکر آنها خودداری می شود. علاقمندان رجوع کنند به اوائل کتاب «مقتل الحسین (ع)» تألیف مرحوم مقدم.
19- مراد کتاب «الأربعین فی اصول الدین» است که برای فرزند خود «محمد» نوشته و شامل 40 مسئله ی کلامی است.
20- زمخشری در ذیل آیه ی شریفه می گوید: و من البدع ماروی عن بعض الرافضه أنه قرأ فانصب ـ بکسر الصاد ـ : أی فانصب علیا للامامه، ولو صح هذا للرافضی لصح للناصبیی أن یقرأ هکذا و یجعله أمرا بالنصب اذی هو بغض علی و عداوته. «الکشاف 4/267 و 268». و در مقابل، علی بن ابراهیم در تفسیر خود در ذیل آیه نقل می کند که قال: اذا فرغت من حجه الوداع فانصب أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب. و همچنین در «نورالثقلین» 5/650 از امام صادق (ع) نقل می کند که: فاذا فرغت من نبوتک فانصب علیا و الی ربک فارغب فی ذلک.
و مرحوم مجلسی درمرآه العقول 3/276 مفصلا پاسخ وی را داده اند. فراجع و نیز رجوع کنید به تفسیر صافی ذیل آیه.
21- صف (61)/8..
22- العلم نقطه کثرها الجاهلون* . پس علم در مرکز ولایت است و اگر هزاران اصطلاح از فقه و کلام و اصول و ریاضیات و ادبیات وضع کنند معذلک از دین و ایمان خارجند. «مؤلف».
(*) مصابیح الأنوار 1/435، ینابیع الموده 1/79 از حضرت علی (ع).
23- کافی 2/2 و بحارالأنوار25/8 و همچنین58/43 .
24- حافظ شیرازی «رحمه الله».
25- و از همین جهت دلهای آنها بسوی ما متمایل است. «کافی 1/389 از امام صادق (ع)»
26- رساله ی مزبور نزد یکی از دوستان مؤلف سعید بوده و متأسفانه مفقود شده است.
27- پوشیده نیست که این درددل مؤلف مربوط به زمان ایشان است.
28- بی حساب و اندازه به هرکه خواهی عطا کن و از هر که خواهی منع نما. «ص (38)/39».
29- آیا بر امام زکات نیست. حضرت فرمودند: سخن محالی گفتی، ای ابامحمد مگر نمی دانی که دنیا و آخرت از آن امامست. و او آن را هر کجا خواهد قرار می دهد و به هرکس بخواهد می دهد. این حق برای او از جانب خدا روا گشته است. «کافی 1/408 حدیث 4».
30- زیارت جامعه ی کبیره.
31- متن اصلی آن چنین است: من شکا الحاجه الی مؤمن فکأنه شکاها الی الله: هرکس از حاجت و درخواستی پیش مؤمنی شکایت و گله نماید مانند آنست که آنرا نزد خدا شکایت کرده است. «نهج البلاغه ی فیض الاسلام. حکمت 419».
32- النجم (53)/22.
33- کافی 1/408 حدیث 2.
34- آجیلی است که از ترکیب چهل نوع آجیل فراهم می کرده و در شبهای زمستان و شب یلدا تناول می کرده اند.
35- نمی دانم این معنا که برای این حدیث مزبور نوشتم آیا وحی است یا سحر حلال چنانچه خواجه می گوید: این سخن وحی است یا سحر حلال. فتدبر ان شاء الله . «مؤلف».
36- ای اباسیار همانا همه ی زمین ملک ماست. پس هرچه را خداوند از آن خارج کند مال و ملک ماست. «کافی 1/408 حدیث 3».
37- راوی (محمد بن ریان) می گوید: به امام عسکری (حضرت هادی) علیه السلام نوشتم: برای ما روایت کرده اند که پیغمبر (ص) از دنیا جز خمس حقی ندارد. جواب آمد که جهان و آنچه در آن است از پیغمبر (ص) است. «کافی 1/409 حدیث 6».
38- امام صادق (ع) فرمود: همانا جبرئیل با پای خویش پنج نهر حفر کرد که زبانه ی آب در پی آن می آمد، فرات و دجله و نیل مصر و مهران و نهر بلخ، پس آنچه آب دهد و از آنها آب خورد از آن امام است. و دریای راگیرنده ی دنیا (آبهائی که خشکی را فراگرفته است) از آن امامست. «همان مأخذ حدیث 8».
39- بس آنچه آب دهد و آب گیرد از آن ماست. و آنچه از آن ماست متعلق به شیعیان ماست. «همان مأخذ حدیث 5».
40- امام باقر (ع) فرمود: در کتاب علی (ع) دیدیم که «زمین متعلق به خداست و به هرکس از بندگان خویش بخواهد واگذار می کند و سرانجام نیک از برای متقین است» من و خاندانم کسانی هستیم که خدا زمین را به ما واگذار کرده و مائیم متقی و همه ی زمین از آن ماست. پس هریک از مسلمین که زمینی را زنده کند... «همان مأخذ ص 407 حدیث 1».
41- ابن ابی عمیر گفت: تمام دنیا ملک امامست. «کافی 1/410».
42- صافی 5/323.
43- امام باقر (ع) فرمودند: هرگاه روز قیامت فرارسد... سپس ما را بخوانند و حساب مردم به ما واگذار می شود. و به خدا سوگند ما اهل بهشت را وارد بهشت و اهل دوزخ را وارد دوزخ می کنیم. «کافی 8/159 حدیث 154».
44- امام کاظم (ع) فرمودند: بازگشت این مردم بسوی ما و حساب آنها با ماست. «کافی 8/162 حدیث 167».
45- امام صادق (ع) فرمودند: هرگاه روز قیامت فرا رسد، خداوند حساب شیعیان را به ما می سپارد. «صافی 5/323».

منبع:کتاب ولایه المتقین